قاصدک
قاصدک آیا تو هستی ؟
که دلم آرام گشته
این چنین بغض اش شکسته
ضجه اش تا آسمانها نقش بسته
قاصدک آیا تو هستی؟
گر تو هستی سینه ات بشکاف
یک سخن گو، درد دل کن
تا بدانم از کجائی؟
تو چرا قصد دیار من نمودی؟
قاصدک آیا تو هستی؟
گناهم نیست، قلبم بینایی اش از دست رفته
او که رفته بر سرش این حال آورده
من بگفتم گریه و زاری بس است
او نکرد حرف مرا !
بس، همین گفت :
تو ندانی قدر عشق
حال بگو ای قاصدک آیا تو هستی؟
آری این منم، یک قاصدک
آمده از راه دور
با یک سبد عشق و سرور
حیف تو ندانی قدر عشق
ورنه آن دل عاشق است
او مرا دید و سخن گفت
با دیده گانش او چنین گفت:
این تویی که ناتوانی
حال میرم چون پیامم را رساندم
این تویی که ناتوانی
"شایان"
پ . ن :
از همه کسانی که با انتقادشان مرا کمک میکنند تا بهتر بشم سپاسگذارم
نواقص :
بازم از تمام کسانی که انتقاد و پیشنهاد دادن تشکر میکنم
اشکال املائی : زجه به ضجه مبدل گردید
در مصرع ( حال بگو قاصدک آیا تو هستی ) واژه (ای) قبل از قاصدک اضافه شد
بعضی وقت ها نیاز داریم درد دل کنیم، حرف بزنیم تا به آرامش برسیم. من نمیتوانم درد دلهایم را با کسی در میان بگذارم و هر وقت میخواهم درد دل کنم، جایی بهتر از اینجا پیدا نمیکنم. اینجا را دوست دارم.
