۱۳۹۰/۰۲/۰۱ | 9:57 | شایان -
قهوه
یک استکان قهوه و فنجان چای تلخ
لبریزم از گلایهو از شکوه های تلخ
این روز ها شبیه تن مرده ها شدم
اوقاتِ دوغ وسُوت کَرو اشتهای تلخ
این زندگی چقدر پراز فرصت کم است
بیمارم از تلاقی خود با هوای تلخ
دل، کشتی شکسته که طوفان رسیده است
افتاده روی دست من و ناخدای تلخ
کو آن نفس که باز مرا زندگی دهد؟
یا، بشنود به گوش خودش این صدای تلخ!
غزلی از باران

بعضی وقت ها نیاز داریم درد دل کنیم، حرف بزنیم تا به آرامش برسیم. من نمیتوانم درد دلهایم را با کسی در میان بگذارم و هر وقت میخواهم درد دل کنم، جایی بهتر از اینجا پیدا نمیکنم. اینجا را دوست دارم.
